مدیریت
یکی از بزرگترین اساتید مدیریت، برای سفر از یکی از بهترین شرکتهای هواپیمایی جهان بود، بلیط تهیه کرد.
و صبحگاه روزی وارد هواپیما شد، بعد از چند دقیقهای متوجه شد غذای مسافران در آن روز تخممرغ هم زده است، او رو به مهماندار هواپیما کرد و گفت من در طول سفرهای هوایی که داشتم غذاهای بدی زیادی خوردهام ولی این از همهی آنها بدتر بود.
روزی مدیر عامل همین شرکت هواپیمایی با عجله وارد هواپیما شد، ولی بخش فرست کلس هواپیما پر بود، آنها میخواستند یکی از مشتریان را که بلیط فرست کلس خریده بود جا به جا کنند تا دیر در جایی که عادت داشت بنشیند!
آن شرکت هواپیمایی نهایتاً به خاطر همین صبحانهی تخممرغ هم زده ورشکست شد.
مسئله این نیست که چه کسی جا به جا شود مدیر یا مشتری، مسئله وضعیت به وجود آمده است.
مدیر بودن نشستن در جایی که به آن عادت دارید نیست، مدیریت واقعی این است که شما هم تخممرغ هم زده خورده باشید.
من امروز با خواندن این حکایت از کتاب ( قصههای شب برای مدیران ) که نشر ملیکان آن را منتشر کرده، یاد گرفتم که مدیریت یک مجموعه یعنی زودتر از همه به محل کار رفتن و چراغ آن را روشن کردن و دیرتر از همه از آنجا خارج شدن و چراغش را خاموش کردن. ( به معنی درک کردن تمام مشکلات و نواقص توسط خود شخص مدیر )
چندی پیش هم یک حکایت دیگر شنیدم، روزی کسی از حضرت علی(ع) میپرسد شما که این همه ثروت را مدیریت میکنید چرا خودتان زندگی فقیرانهای دارید؟
و پاسخی که ایشان میدهد پاسخ یک مدیر و رهبر بینظیر است، ایشان میگویند: تا وقتی که یک نفر فقیر در حوزهی حکومت من هست، من هم باید مثل او زندگی کنم تا بدانم در ممالک تحت اختیارم چه میگذرد.
به نظر میرسد که بهترین مدیریت ها را کسانی انجام میدهند که قادرند زمان خود را به خوبی مدیریت کنند و زمانهای از دست رفتهشان را در هر روز به حداقل برسانند.