فتح اولین قله

داستان فتح اولین قله

شما از شنیدن اسم کوه به یاد چه چیزهایی می‌افتید؟

من تا قبل از اینکه برای اولین بار در زندگیم به کوه بروم، تصورم درباره‌ی کوه فقط تنفس یک هوای پاک و اکسیژن خالص بود.

که البته هوای پاک و اکسیژن خالص در کوه به مقدار زیاد یافت می‌شود.

اما حالا که برای اولین بار یک قله‌ی کوچک ( حدوداً ۱۵۰۰ متر ) را فتح کرده‌ام، نظرم درباره‌ی کوه عوض شده، حالا می‌گویم کوه رفتن به زبان آسان می‌آید، کمی که از پایین کوه فاصله گرفتی باید با تنگی نفس و خستگی و ندای درونی که می‌گوید بی خیالش شو و برگرد یا تا همین‌جا هم شاهکار کردی دیگر بس است، مبارزه کنی.

باید اراده‌ات را برداری و به جنگ من نمی‌توان‌های زیادی که سر راه ذهنت سبز می‌شود بروی.

باید با چنگ و دندان هدفت را نگه داری، باید کشان کشان هم که شده بدنت را به بالای کوه، به قله برسانی.

وقتی که به آن بالا رسیدی، ضربان قلبت که نرمال شد، تازه می‌توانی به خودت افتخار کنی، می‌توانی بگویی آن همه سختی در طول مسیر ارزشش را داشت، می‌توانی ریه‌هایت را پر از اکسیژن خالص کنی و از تک تک سلول‌های بدنت تشکر کنی که همراهی‌ات کردند.

از آن بالا همه چیز را کوچک می‌بینی حتی چیزهایی را که وقتی پایین بودی به نظرت خیلی بزرگ و غیر قابل دستیابی بودند.

کوه رفتن، مخصوصاً اگر برای اولین بار تجربه‌اش کنی، تصوراتت را درباره‌ی واژه‌ی سختی عوض می کند و یادت می‌اندازد که تو می‌توانی قدرتمندترین مخلوق در تمام عالم باشی، قدرتی که صرفاً محدود به توان جسمی نیست، قدرت باور و اراده.

وقتی داری از کوه پایین می‌آیی تازه متوجه لبخندها و خداقوت‌ها و روز به خیر هایی می‌شوی که بین کوه نوردان رد و بدل می‌شود.

وقتی به پایین کوه رسیدی دوباره برمی‌گردی و به جایی که بودی نگاهی می‌اندازی و به خودت می‌گویی بعد از این کارهای کمی خواهد بود که از پسشان برنیایم، شاید هم اصلا نباشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا