مملکت شاه عشق جز دل درویش نیست
دل بطلب، کائنات مملکتی بیش نیست …
سالها پیش دفتری داشتم که بیتها یا قطعه شعرهایی که را که به نظرم زیبا میرسید را در آن دفتر یادداشت میکردم.
امروز بعد از مدتها دفتر را برداشتم و باز کردم، صفحهای که همین بیت را در آن نوشته بودم آمد.
و چقدر هنوز هم از خواندنش و از تکرار کردنش لذت میبرم.
بلافاصله بعد از خواندن این بیت، نمیدانم چه شد که در ذهنم برای لحظهای خاطرهای از سالهای دور جان گرفت.
وقتی که مادر یکی از بچههای دارای اوتیسم که مشکلات متعدد و شدید دیگری هم داشت، آمده بود به محل کارم تا بعد از آموزش فرزندش همراه او به خانه برگردد.
یادم هست که در آن روز چشمهایش خیلی غمگین بودند، منتظر نشد تا از او بپرسیم، فرزندش را در آغوش گرفته بود.
گفت که روز گذشته را به همراه خواهرش و پسرش ( همان که مبتلا به اوتیسم بود ) در یک ساعت خلوت ( ساعت ۲ بعدازظهر ) به پارک نزدیک خانهشان رفته تا کمی تمدد اعصاب داشته باشد، در همان زمان هم خانم مسنی که به ظاهر وضع مالی خوبی داشته هم از کنار آنها رد میشود و چند قدم دورتر از آن ها میایستد و وقتی که حرکات و تکانهای عجیب و غریب دستهای کودک دارای اوتیسم را میبیند، رو ترش میکند و زیر لب چیزهایی میگویید، که آن مادر حتی با این که نشنیده بود چه گفته، دلش شکسته بود و بعد از ۱۰ سال دوباره احساس گناه میکرد و برای مشکل فرزندش دنبال مقصر میگشت.
همهمان شنیدهایم که
تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمیباشد
ولی متوجه نیستیم که گاهی با یک نگاه از سر ناآگاهی دلی میشکند.
یادمان باشد نگاهی نکنیم که دل کسی را برنجاند.
در روزگاری زندگی میکنیم که جهان بیش از هر چیزی به عشق نیاز دارد، به آدمهای عاشقی که لبخند و نگاه حمیاتگرانهشان را نثار دیگران می کنند.
به کسانی که بدانند که
مملکت شاه عشق جز دل درویش نیست
دل بطلب کائنات مملکتی بیش نیست.